به تاریخ 20 مهر 98 _ ساعت 20:37
پایان فصل اول
امشب ُ تا صبح خواهم گریست
حکایت فصل اول ما, حکایت به دنیا اومدن نوزادها بود . میگن نوزاد ها وقتی به دنیا میان به این دلیل گریه میکنن که نمیخواستن به این دنیا وارد شن و به خواست خودشون نیومدن . وقتی ادم ها موقع مرگشون میرسه به این دلیل اشک می ریزن که نمیخوان از دنیا برن حالا حکایت فصل اول ما هم همین بود .
به یه دنیا حس خوب و بد تلخ و شیرین و . خداحافظ گفتم .
یه چیزی رو دلم سنگینی می کنه . سخت نفس می کشم انگار چیزی تو گلوم گیر کرده .
کاش همه کسایی که میخوان جایی رو ترک کنن همین حس من رو داشته باشن . ابن نشون مبده کفه تراروی حس های خوب و خاطره های خوب و شیرین خیلی سنگین تر از خاطرات بد ِ .
خداحافظ خانم دوچرخه سوار شکلات دوست _ خداحافظ اقای خرمایی مغرور_خداحافظ خانم عجول که لپتو امذوز کشیدم _خداحافظ خانم سرزبون مسن که سذ شبفت هات دعوا فود از بس دوست داشتنی بودی _ خداحافظ عروسی که مظلوم بودی _ خداحافظ اقای مهربان و عمه ی دوست داشتنی تز ار خودت _ خداحافظ سادات خانوم با دست ت دادن مهربونت _ خداحافظ خانم عجول با موهای فرفری _ خداحافظ پسر مظلوم که هر چقدر شب ها می نشستی صدات در نمیومد _ خداحافظ خانم تپلی پفک دوست _ خداحافظ تنها خانمی که ماجرارو مطمئن می دونستی و گفتی چرا دیگه نمیای _ خداحافط اقای المپیک کار تپلوی مهربون _ خداحافظ همگی .
پایان فکرها و عزاداری ها و سبک سنگین کردن ها
پایان فصل اول _ کسی نمیدونه این داستان ادامه داره یا نه ؟
مالاکیت _پاییز 98
خداحافظ ,ها ,خانم ,فصل ,دوست ,رو ,خداحافظ خانم ,فصل اول ,خوب و ,به این ,به دنیا
درباره این سایت